جدول جو
جدول جو

معنی نام خواست - جستجوی لغت در جدول جو

نام خواست(خوا / خا)
پسر ’هزاران’ از سرداران تورانی است، در یادگار زریران آمده است: ’نبیند کس مر آن نامخواست هزاران را که آید ورزم توزد و گناه کند و بکشد آن ’پت خسرو’ اردۀ مزدیسنان (دلیر مزدیسنان) را’. (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 351). فردوسی آرد:
دگر جادوئی نام او نام خواست
که هرگز دلش جز تباهی نخواست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناخواست
تصویر ناخواست
ناخواسته
به ناخواست: بی قصد، بدون اراده، خلاف میل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نام خواه
تصویر نام خواه
آنکه خواهان نام و شهرت است، نامجو، نام خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
(رُوَ دَ)
مراد طلبیدن. تمتع و کامرانی خواستن:
بدین شادی اکنون یکی جام خواه
چو آرام دل یافتی کام خواه.
فردوسی.
و رجوع به کامخواهی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ شِ کَ)
خواهان نام. نامجو. شهرت طلب. حریص شهرت. آرزومند اشتهارو معروفیت. جویای نام و شهرت و افتخار:
کدام است مرد از شما نامخواه
که آید پدید از میان سپاه.
دقیقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنا خواست
تصویر بنا خواست
بدون اراده بدون میل مقابل بخواست: (بنده معصیت بنا خواست خدای کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز خواست
تصویر باز خواست
مواخذه، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد خواست
تصویر داد خواست
نامه ای که دادخواه بدادگاه بنویسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وام خواستن
تصویر وام خواستن
وام، قرض کردن: (تومرا رنگ و بوی وام مده گر ز تو رنگ و بوی خواهم وام) (فرخی عبد. . 229)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خواهان نام است طالب شهرت نامجو: کدام است مرد از شما نام خواه که آید پدید ازمیان سپاه. (دقیقی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خواست
تصویر وا خواست
باز خواست اعتراض: (جز این با منت هیچ وا خواست نیست که دیک ترازو دو من راست نیست) (نظامی)، اعتراض صاحب سند یا برات کش بهنگامی که برات نکول شود و یا از پرداخت آن خود داری گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناخواست
تصویر ناخواست
طلب نشده، بلا اراده
فرهنگ لغت هوشیار